loading...
سایت متفاوت جیز میز | دانلود
Jizmiz بازدید : 411 پنجشنبه 23 آذر 1391 نظرات (0)

یکی از دغدغه های کلاس اول ابتداییم این بود که وقتی رو شیشه مغازه ای می دیدم نوشته "خیارشور موجود است" فکر می کردم منظورشون اینه که دانشمندا به نتایج جدیدی رسیدن که خیارشور هم موجود زندس و اینو جهت رضای خدا واسه اطلاعات عمومی مردم نوشتن ! خنگ بودم ولی افق دیدم خیلی بالا بود

Jizmiz بازدید : 424 پنجشنبه 23 آذر 1391 نظرات (0)

مقایسه بازی های ما60,70یا با دهه هشتادیا:
1)اینا بولینگ دارن ولی قد تیله بازی ما حال نمیده
2(اینا اویل 5 دارن ولی قد راکی رامبو ما حال نمیده
3(اینا باgta قان قان می کنن ولی قد نعلبکی حال نمی ده 
4(اینا bottle shoot دارن ولی قد هفت سنگ ما حال نمیده. 
5(اینا psp دارن ولی قد آتاری دستی ما حال نمیده.
6(ایناpes2013 دارن ولی قد گل کوچیک ما و فوتبال98حال نمیده.
ولی عوضش انگری بردز دارن لامصبا!من که به هشتادیای فامیل گفتم این از زمون ما بوده فقط اون موقع مجوز نمیگرفته,شمام همینو بگید شاخ نشن بعدا

Jizmiz بازدید : 408 پنجشنبه 23 آذر 1391 نظرات (0)

یه بار توی جمعی اومدم یه جریانی رو تعریف کنم گفتم حالا یکم بهش شاخ و برگ میدم هیشکی نمیفهمه غافل از ایمکه مامانمم نشسته بود...گفتم عاقا من صبح جمعه از خواب بیدار شدم فکر کردم دیرم شده تندتند لباسامو پوشیدم برم مدرسه یهو یادم اومد جمعه است دوباره خوابیدم...همون لحظه مامانم بلند گفت دروغ نگو لباسات تو ماشین لباسشویی بودن....یعنی اون لحظه بود که اصن اشک تو چشام جمع شد...تا آخر مجلس دیگه حررررررف نزدم

Jizmiz بازدید : 456 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

یه شب جو گیر شدیم تصمیم گرفتیم از فردا صبح زود بریم ورزش. پسر خالم که ده سالش بود هم اصرار داشت با من بیاد. فردا رفتیم ورزش در شروع کار پسر خالم 700 تومن پول پیدا کرد. اون موقع یه صد تومنی می ذاشتی روش یک دلار میشد. فردا صبح دیگه حال نداشتم برم ورزش. پسر خالم اومده بود من رو از خواب بیدار کرده و اصرار داره که بریم ورزش.

Jizmiz بازدید : 438 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

سالها پیش وقتی خواهرم مهدکودک میرفت. یه روز از سرویس جامونده بوده رفته تو دفتر تا به ما خبر بدن بریم دنبالش، ازش میپرسن اسمت چیه؟ اونم فامیلش رو میگه مربیه میگه خوب اسم کوچیکت چیه؟ خواهر ما اولش هنگیده 
بعدم زده زیر گریه که من اسم کوچیک ندارم!!!
تا یه هفته ما بدبخت بودیم که چرا در حقش نامردی کردیم براش اسم کوچیک نذاشتیم!!!

Jizmiz بازدید : 435 چهارشنبه 22 آذر 1391 نظرات (0)

خونه مامان بزرگم بودیم، همه فامیلنشسته بودیم دور هم.یهو دخترخالم که5 سالشه اومد پیش مامانش گفت: مامان دلم خیلی درد میکنه
-خالم: چرا عزیزم؟
-دختر خاله: مامان آب زیاد خوردم (در حالت نیمه گریون) فکر کنم کیسه آبم پاره شده!!!!....
ما که دیگه رو زمین از خنده میغلتیدیم... 

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3554
  • کل نظرات : 129
  • افراد آنلاین : 243
  • تعداد اعضا : 282
  • آی پی امروز : 505
  • آی پی دیروز : 858
  • بازدید امروز : 3,291
  • باردید دیروز : 2,366
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 51,640
  • بازدید ماه : 51,640
  • بازدید سال : 1,097,932
  • بازدید کلی : 5,478,926