loading...
سایت متفاوت جیز میز | دانلود
Jizmiz بازدید : 598 سه شنبه 16 آبان 1391 نظرات (0)

جهان سجاده راز و نیاز است
و لیکن این بشر در خواب ناز است
الا ای منتظر ( مهدی ) این جمله بشنو
نشان انتظار او نماز است

 

 


 

خدایا باز هم جمعه است!
یکی بیاید دست این خاطره ها را بگیرد ببرد گردش..
کلافه ام کردند از بس نق میزنند..



 

گفتم شبي به مهدي(عج) كز تو نگاه خواهم..
گفتا كه من هم از تو ترك گناه خواهم..



 

اگر بيايي :
به اميد لمس سرانگشت عطوفت الهي تو دست خونالود جفا را خواهيم بريد.
بر بازوان ستبر وفا بازوبند قهرماني خواهيم بست و انرا خواهيم بوسيد.
قلب وجان و روح عزيز خود را به پايت بي مقدار خواهيم كرد
پس بيا اي نازنين بيا و ابر سخاوتت را بر ما ببار



 

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن ، تبر به دوش ، بت شکن
خدایمان دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که دل شکسته ایم و خسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام روز های هفته را در انتظار جمعه ایم
دوباره صبح ، ظهر ، غروب شد نیامدی



 

كي شود در ندبه هاي جمعه پيدايت كنم؟ گوشه اي تنها نشينم تا تماشايت كنم؟مينويسم روي هر گل نام زيباي تورا .تاكه شايد اين شب جمعه ملاقاتت كنم!



 

آقاي من
ديدنت را بهانه بسيار داريم
اما بها(نه).
به اميدنظري...



 

حافظا دیدی که کنعان دلم بی ماه شد
عاقبت با اشک غم کوه امیدم کاه شد
گفته بودی یوسف گمگشته بازاید ولی
یوسف من تا قیامت همنشین چاه شد



 

می گویند ظهور گشایش کارهاست..
نمی گویند ظهور آمدن آقاست.



 

فرض کن حضرت مهدی به تو ظاهر گردد
ظاهرت هست چنانی که خجالت نکشی ؟
باطنت هست پسندیده ی صاحب نظری ؟
خانه ات لایق او هست که مهمان گردد ؟
لقمه ات در خور او هست که نزدش ببری ؟
پول بی شبهه و سالم ز همه داراییت
داری آن قدر که یک هدیه برایش بخری؟
حاضری گوشی همراه تو را چک بکند؟
با چنین شرط که در حافظه دستی نبری؟
واقفی بر عمل خویش تو بیش از دگران
می توان گفت تو را شیعه اثنی عشری؟؟



 

برگرد که بر بهارمان می خندند
یک عده به حال زارمان می خندند
آنقدر نبودنت به طول انجامید
دارند به انتظارمان می خندند



 

عــاشـــقـــی دردسری بود، نـمـی دانســتیم
حــاصــلــش خــون جگری بود، نمی دانستیم
پــر گــرفــتـیـم ولـــی بــاز بــه دام افــتــادیــم
شـــرط، بــی بـال و پــری بــود نمی دانستیم



 

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گم گشته به کنعان نرسیده است؟



 

من آن گل بوته ی پژمرده هستم
که تنها در کویر غم نشستم
به امیدت نشستم تا بیایی
تو بارونی به روی برگ خستم


 

 

زود بیا زیبــــــــــــــــاترینم!بدجور دلم هوای هوایت را کرده!پاییز رنگینم.....پاییز بی نظیرم....از بودن با تو لذت میبرم و بیشتر عاشق خدای خالقم میشوم که تو شاهکار ذوق و سلیقه خدایی...

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 3554
  • کل نظرات : 129
  • افراد آنلاین : 116
  • تعداد اعضا : 282
  • آی پی امروز : 529
  • آی پی دیروز : 858
  • بازدید امروز : 6,297
  • باردید دیروز : 2,366
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 54,646
  • بازدید ماه : 54,646
  • بازدید سال : 1,100,938
  • بازدید کلی : 5,481,932