دیشب مهمانی بودیم شلوغ شلوغ
همه دور هم نشسته بودیم چند تا گودزیلا هم یه گوشه داشتن یواش با هم حرف میزدن یکهو همشون دویدن تو اتاق دیگه و چند ثانیه بعد فاطیماخواهرزاده شیش سالم لنگان و گریان اومد پیش مادرش پاش به لبه میز کامپوتر گرفته بود و پوست انگشت شصتش آویزون شده بود.خواهرم هم سریع با ناخن گیر تیکه آویزون رو کند و پاشو پانسمان کرد
حالا حرفا گودزیلا کوچولو رو بخونین بعد از عمل جراحی و در حالی که اشک میریخت:
به چی میخندین کله گنده ها
من پوستمو از دست دادم به من میخندین
مامان من پوست خودم رو میخوام
خدایا آخه چرا من
لعنتی ها نخندین
به خدا فردا به شروین میگم همتون رو بیاد بزنه (دوست پیش دبستانیش)
اگه خدا منو دوست داشته باشه پوست همتون رو میکنه
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آمار سایت